تانگو

حقیقت این است که هیچوقت زیاد رقص دوست نداشته ام. خودم نمی رقصم، دوست ندارم که برقصم و دست هایم را الکی در هوا با آهنگ «ایول ایوله» تاب بدهم. همیشه فکر می کرده ام که اگر می خواهی کاری را انجام بدهی اول درست یادش بگیر مث آدم و بعد انجامش بده. مخصوصن در مورد رقص، حالا کارهای دیگر را کار ندارم. رقص خیلی عجیب است. هنر عجیبی است. مسحور کننده است. شاید بشود گفت که برای همین از رقصیدن می ترسم. بگذریم.

در مورد رقص های دو نفره، همیشه دوستشان داشته ام یک جورایی. البته منظورم این رقصایی که با آهنگ «دستت تو دستم می خوام باهات برقصم» توی گودبای پارتی جعفر انجام می شود نیست ها. همین والس و تانگو، رقص های دو نفری پاتیناژ، بریک دنس و استریت دنس و به کل منظورم رقص های هنری تر و نمایشی تر است.در بین همه ی اینها، تانگو را از همه کمتر دوست داشته ام. هیچوقت درکش نکردم، به نظرم دیگر زیادی نمایشی آمده. دخترها با آن لباس های چنان و سانتی مانتال و رژ قرمز و گل به سر و آرایش غلیظ. البته احتمال ممکن تر این است که من در کشوری هستم که دست زدن به جنس مخالف برایم جرم و گناه محسوب می شود، چه برسد به اینکه بخواهم اینقدر passionate با کسی برقصم.

تا اینکه دیشب کل تصوارتم از تانگو فرو ریخت. در یوتیوب دیئویی دیدم از رقص تانگوی دو مرد که به طرز حیرت آوری پر از احساس و زیبایی است و فکر می کنم بلخره «روح تانگو» که اینهمه در برنامه های تلویزیونی در موردش بحث می شود را درک کردم. این رقص پر از احساس است…و فکر می کنم که طبق معمول نمی توانم کلمات مناسب وصف آن را پیدا کنم. اینکه چگونه رقصنده ی با شلوار سفید با شور و احساس می رقصد، پا بر میدارد، سرش را تکان می دهد…به نظر من بسیار زیبا و در عین حال غم انگیز است…انگار که با حرکاتش می خواهد بگوید که همین لحظه را داریم، نمی دانیم دقیقه ی دیگر چه می شود، لحظه ی بعد چه می شود، می خواهم برقصم، می خواهم آزاد باشم، می خواهم زیبا باشم…

مثل همیشه من احساساتی شده ام. اما زیبایی این رقص وصف ناشدنی است.